شاید کمی عجیب به نظر بیاید که در بین سربازان حشد الشعبی ،سربازِ عراقی ِ ورامینی هم داشته باشیم !!!! برای شنیدن این خاطره جالب با ورامین نامه همراه باشید .
خاطره جالب دیدار با سرباز عراقی اهل ورامین مشغول به خدمت در حشدالشعبی
سال 94 بود که برای اولین بار توفیق حضور در پیاده روی بزرگ اربعین نصیبم شد . هر طور بود آماده سفر شدم و به همراه دوستان و اقوام راهی مرز شدیم .
تجمع زائر در مرز از حد تصور خارج بود . شایعه شده بود که خیلی ها بدون گذرنامه از مرز رد شدن . همین باعث شده بود که مردم زیادی از سراسر کشور هجوم بیارن . زائرین افغانستانی و پاکستانی هم به وفور در بین زائرین دیده میشد . شهر مهران از کیلومتر ها قبل دچار ترافیک سنگین بود . از خود مهران تا لب مرز که حدود ده کیلومتر مسیر هست هیچ وسیله ای نبود ، انگار قراربود پیاده روی ما از همانجا شروع شود .
خلاصه هر طور که بود رفتیم به پایانه مرزی ، جمعیت وحشتناک بود . یک شب در پایانه بودیم و فردا تونستیم از مرز رد بشیم . اون طرف مرز هم مسافت نسبتا طولانی رو پیاده رفتیم تا برسیم به ترمینال !
اما خبری از ماشین نبود! گاهی یک اتوبوس می آمد حدود 100 نفر سوار میشدند اما جمعیت بالغ بر چند ده هزار نفر همچنان منتظر بودند . مردم عراق هم به کمک امده بودند . هر کسی با هر وسیله ای میتوانست زائرین را منتقل میکرد .
یکی با وانت ، یکی با ون ، یکی با تریلی ، یکی با تراکتور و ... . البته این وسایل هر کدام فقط مسافت محدودی می بردند باید پیاده میشدی و مجدد با وسیله ای دیگر ادامه میدادی .
هر طور بود خودمان را به نجف اشرف و حرم مطهر امیر المومنین علیه السلام رساندیم . شب بود و جایی نداشتیم ، اون زمان موکب ها و اماکنِ اسکان ، به تعداد و گستردگی الان نبود .
اصولا عراق غافلگیر شده بود از حضور میلیونی زائرین ایرانی و سایر کشور ها . واقعا عجیب بود . انگار که سید الشهدا علیه السلام یک فراخوان گسترده زده بود . با وجود خطر داعش ، نبود امکانات ، خستگی و رنج زیاد سفر ، مردم می آمدند به عشق پیاده روی در اربعین سالار شهیدان .
در خیابان منتهی به حرم نشسته بودیم ساعت یک شب ، چند موتور سه چرخ آمدند و با اصرار ما را برای اسکان به منزلشان در حاشیه نجف بردند .
عراقی ها از دور و نزدیک می آمدند در خیابان ها می چرخیدن و زائرینی که جا برای اسکان نداشتند را به منازلشان میبردند و از جان و دل پذیرایی میکردند .
جالب بود میهمان خانه ای بودیم که مردشان در جنگ ایران و عراق کشته شده بود و عکسش به دیوار بود اما اهل خانه اصلا بروی خودشان نمی آوردند ، خوب میدانستند که مقصر اصلی جنگ ، صدام و رژیم بعث بودند نه ملت های ایران و عراق .
بعد از زیارت حرم مولا راهی جاده بهشتی نجف کربلا شدیم . از زیبایی های مسیر و موکب ها و .. که حتما دیده اید و یا شنیده اید بگذریم ...
به کربلا رسیدیم . یک روز به اربعین بود . جای سوزن انداختن نبود . شاید بعضی ها درک نکنند ولی جا شدن آن جمعیت میلیونی در شهر نسبتا کوچکی مثل کربلا ، قابل تصور نیست !
اعتقاد عراقی ها به تبرک خانه شان با حضور زائرین ابا عبدالله علیه السلام
مستقر شدیم در منزل یکی از کارمندان دولتی عراق به نام عدنان . خانه اش نوساز بود و به گفته خودش تازه چند روز بود که اسباب اورده بود .
اما خانواده را به منزل اقوام فرستاده بود و پذیرای زائرین در منزلش شده بود تا به گفته خودش ، خانه اش با زائرین آقا ابا عبدالله علیه السلام متبرک شود .
از روی بی تجربگی صبح اربعین بعد از زیارت راهی کاظمین شدیم . حقیقتا شوق زیارت باب الحوائج ، امام موسی کاظم علیه السلام و جواد الائمه علیه السلام ، و همچنین شعف حضور در کنار بارگاه ملکوتی امام حسین علیه السلام و ساقی دشت کربلا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، خستگی و درد پای ناشی از سختی های سفر و پیاده روی اولین بار اربعین و .. را از یاد ما برده بود .
شایع بود که کاظمین و سامرا نا امن هستند و خیلی ها از سفر به این دو شهر و مخصوصا سامرا و حرم اما حسن عسکری علیه السلام و حرم مطهر امام هادی علیه السلام صرف نظر میکردند .
بی تجربگی از این نظر که عراقی ها بعد از اربعین راهی شهرهای خودشان میشدن و ما هم در همان روز با انها هم مسیر شدیم و دوباره ترافیک و نبود ماشین و پیاده رفتن مسیر کربلا به کاظمین... .
هوا تاریک شده بود که به کاظمین رسیدیم با خستگی بسیار زیاد بعد از زیارت و شام خواستیم راهی کربلا شویم و غافل از اینکه شب ممنوعیت تردد بود وراه ها بسته
به میدان ورودی کاظمین که رسیدیم ایست و بازرسی بود ، مانع از خروج ما شدند . آنها اصرار داشتند که ما برگردیم و صبح برویم و ما مُصر بودیم تا به کربلا برگردیم . وسایلمان در کربلا بود و ما نگران !
در همین حین جر و بحث بودیم که یک از افسران عراقی جلو امد با سرباز ها صحبت کرد و بعد با فارسی روان از ما پرسید چه شده و توضیح دادیم که دوستان و وسایلمان در کربلا هستند و فردا قررا بازگشت به مرز داریم و باید حتما امشب برویم .
سال های اول متاسفان خدمات مخابراتی عراقی ها درحد صفر بود و امکان ارتباط تلفنی و اینترنتی در عراق بسیار سخت بود . به همین دلیل اگر کسی همراهان خود را گم می کرد باید قید زدنش را میزد و در ایران به دنبال او میگشت ...
کمی توضیح داد که در شب راه ها نا امن هستند و منصرف شویم . در حین صحبت پرسید از کجا آمده اید ، گفتیم تهران . گفت از کجای تهران ؟ کمی به هم نگاه کردیم و گفتیم ورامین !
خنده ای کرد و پرسید کجای ورامین ؟؟ من که متعجب شده بودم با خودم گفتم این حتما به ورامین آمده که انقدر مطمئن و مسلط می پرسد . گفتم ما از خود ورامین آمده ایم . سرباز عراقی خنده ای کرد و گفت من خودم بچه ورامین هستم !!!
کمی جا خوردیم و گفتیم شاید دارد با مزاح می کند . در همین حال گفت من بچه روستای عسگر اباد هستم و در روستای عسگر اباد ورامین متولد شده ام!!
روستای عسگر آباد عباسی پیشوا در گذشته از جمله روستا های بخش مرکزی ورامین بوده که بعد از اعمال تغییرات در تقسیمات کشوری منطقه و جدا شدن پیشوا از ورامین در زمره توابع بخش مرکزی شهرستان پیشوا قرار گرفته . اما همچنان بخاطر سبقه تاریخی و همچنین به دلیل همجواری با شهر ورامین در اذهان بسیاری به عسگر آباد ورامین شناخنه می شود .
جهت مطالعه اطلاعات مربوط به روستاهای ورامین و همچنین روستاهای پیشوا بر روی لینک ها کلیک کنید . اخبار روستا ها درذیل اطلاعات هر روستا درج می شود . همچنین دهیاران عزیز روستاها و خواهران و برادران عزیز فعال مجازی در روستا ها می توانند اخبار ، اطلاعات و تصاویر خودشون از روستاهای ورامین و اطراف را جهت انتشار به ورامین نامه ارسال کنند تا با نام خودشون در سایت ، اپلیکیشن و شبکه های اجتماعی ورامین نامه منتشر گردد .
شماره تماس جهت هماهنگی 09120357727
متوجه شدیم پدرش از اسرای عراقی ساکن در اردوگاه عراقی ها در روستای عسگر آباد ورامین بوده . بعد از پایان جنگ ایران و عراق عده ای از اسرای عراقی به عراق برنگشتند و در ایران ماندند ، چرا که بعثی ها آنطور که ما از اسرایمان استقبال میکردیم ، از اسرایشان استقبال نمیکردند . اسرای عراقی تازه باید در عراق جواب پس میدادند . بعثی ها اسرای خودشان را هم برای کسب اطلاعات و تفتیش ، بازجویی و شکنجه میکردند .
پدر این دوست عراقیِ همشهریمان هم از همان خانواده های عراقی بود که در ایران مانده بودند و با سرنگونی صدام و دژخیمان بعثی به عراق بازگشته ، و پسرش به عضویت حشدالشعبی درآمده بود .
خلاصه دوست همشهری جدیدمان برایمان ماشینی گرفت و حق همشهری بودن و ورامینی بودن را در حق ما کامل و ما رو با احترام و سفارش راهی کربلا کرد .
این بود ماجرای عجیب آشنایی ما با یک سرباز عراقی ورامینی...
خبرنگار و مدیر مسئول پایگاه خبری ورامین نامه
مهندس رسول سالاری
نویسنده : رسول سالاری
منبع : ورامین نامه